«به کجا چنین شتابان؟»
گَوَن از نسیم پرسید
«دلِ من گرفته زینجا
هوس سفر نداری
ز غبار این بیابان؟»
«همه آرزویم، اما
چه کنم که بسته پایم.»
«به کجا چنین شتابان؟»
«به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم»
«سفرت به خیر! اما، تو و دوستی، خدا را
چو ازین کویرِ وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها به باران
برسان سلامِ ما را»

 


شاید همه چیز عوض شده نسبت به گذشته تکنولوژی آدمها و.

ولی به چیزایی عوض نشده فقط اسمشون تغییر کرده

هنوز یسری آدمها اربابن یسری برده 

رفتارهمونه تبعیض همونه 

ارباب و برده همه جا هست تو خانواده تو جامعه و .

به وقتایی آدمها خودشون برده میشن 

برده افکارشون. .

 

اومدم اینجا بنویسم یه چیزهایی که یادم نره

نمیدونم چرا انقد زود فراموش میکنم

یسری چیزا نباید یادم بره 


اصلا به این فکر نکن که دیگران برای تو چه فکری می کنند حتی برایت مهم نباشد چطور و چگونه قضاوت می شوی ، کاری که دوست داری و می دانی درست است را بکن و مسیرِ خودت را برو ، بگذار دیگران هم یاد بگیرند به جای اینکه زمانشان را به پای حسادت و قضاوت و تقلید ، تلف کنند ؛ دنبالِ اهداف و آرزوهایشان باشند گاهی تو به آسیب پذیریِ جوشان می شوی و آدمها با حرفها و قضاوت هایشان مانندِ آب نزدیکشان که می شوی ؛ نابودت می کنند ! لازم است کمی دورتر بایستی و در سکوت ، کارِ خودت
اصلا به این فکر نکن که دیگران برای تو چه فکری می کنند حتی برایت مهم نباشد چطور و چگونه قضاوت می شوی ، کاری که دوست داری و می دانی درست است را بکن و مسیرِ خودت را برو ، بگذار دیگران هم یاد بگیرند به جای اینکه زمانشان را به پای حسادت و قضاوت و تقلید ، تلف کنند ؛ دنبالِ اهداف و آرزوهایشان باشند گاهی تو به آسیب پذیریِ جوشان می شوی و آدمها با حرفها و قضاوت هایشان مانندِ آب نزدیکشان که می شوی ؛ نابودت می کنند ! لازم است کمی دورتر بایستی و در سکوت ، کارِ خودت
در سالهای دور در 18شب از قلب پاییز دختری چشم به جهان گشود و خلاصه اسمشو گذاشتن راز:)) خب تولدش که من باشم مبارکش:)) کلی ‌‌ حرف دارم ولی خب میزارم بعد امشب از این حرفا نزنم بهتره کلی چیزهای خوب هست که بهشون فکر کنم امسال بشه می‌خوام یه کار رو انجام بدم از اولین تجربه جالب زندگی از اونا واسه همه خاطره س واسه من اولینه:)) امسال می‌خوام سال اولین ها باشه از هرچیزی که تو ذهنمه مثلاً ازش فراری یا میگم نمیشه رو انجام بدم یجورایی روبه رو شدن با خیلی از تجربه های
چند پست قبلتر که گفتم برف اومده و خوشحال شدم و گفتم یاد بچگی افتادم صحنه ای که تو بچگی یادمه که برف تا زانو اومده و رفتم مدرسه و بقیه داستان حالا باید بگم اون صحنه امروز دوباره مث‌ قبل تکرار شد بقدری خوشحال شدم که انگار برگشتم بچگی به سالهای دور. ولی نزدیک چون اون صحنه دوباره دیدم و خوشحالم . صبح زود اولین کاری که کردم و اون همه برف دیدم رفتم خط کش آوردم( قابل توجه آقای ج گرچه چشمی هم درست حدس زدم:))) شد بیست و شش ساانت من ذوق فرااوان⁦(。♡‿♡。)⁩
واسه امروز. که یه لحظه دلم شکست بابت تلاش های که دیده نشد. و در اون لحظه پشیمانی و افکار بیهوده . و شاید توقع دارم و میدونم خوب نیس این توقع. توقع واسه یه تشکر ساده گرچه هیچ وقت واسه تشکر انجام نداده بودمشون همیشه سعی کردم مادیات رو درنظر نگیرم. ولی خب تو اون شرایط و حال و هوا دلم خواست. نمی‌دونم چرا یهو این انتظار بوجود اومد. بعدش. ناراحتی . ولی خب یهویی این متن را می بینی اون دل‌هایی که شاد‌ میکنی، مهربونی‌هایی که پخش میکنی، میشه

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

فروشگاه آنلاین Colemanu9eih7zv local جی تی ای ایران بروزترین وبسایت دانلود مودهای بازی جی تی ای وی P 3 0 - N E T فروشگاه سیستم صوتی ماشین ثبت رایگان کانال تلگرام - adschannell وکیل دیه پاراوان